آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

176 -یک روز قشنگ پاییزی در پارک ملت(13/08/1393)

1393/11/10 19:47
نویسنده : مامانی بابایی
352 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه مصادف با عاشورا با عمو بهرام اینا قرار گذاشتیم بریم پارک ملت! به محض رسیدن ما بارون زیبایی هم شروع به باریدن کرد که فوق العاده دل انگیز بود!

با وجود بارش نسبتا شدید بارون کل پارک رو گشتیم ! البته با چتر! بارون قشنگی بود و پارک هم بسیار خلوت بود. همه تو صف نذری بودن.

عمو بهرام مثل همیشه خندان!

کنار این گلای زیبا هممون عکس گرفتیم!

خاله نیکا تو کوله پشتی فلاسک چایی آورده بود زیر بارون چایی خوردیم !

چترا رو هم ببینید اون بالا!

این اسکیت هم مال بچگی خاله نیکا بوده که پارمیس ازش استفاده می کنه و بچه ها اون روز کلی بازی کردن باهاش!

توی رستوران دریا چه هم شیر کاکائوی داغ خوردیم که به نظر بعضیا ترش بود!!

ظهر ناهار رفتیم خونه خاله نیکا اینا آش رشته خوردیم با قیمه نذری! از خونه شوهر عمه پارمیس براشون فرستاده بودن که واقعا خوشمزه بود. نذرشون قبول!

آترینا و پارمیس هم تا شب با هم بازی کردن! تازه عمه بهاره به همراه پسر عمه دختر عمه پارمیس هم عصر به ما پیوستن!

روز خیلی خوبی بود و به هممون خیلی خوش گذشت!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)