آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

244-سفر به شمال(چلندر)(1395/07/20)

روز سه شنبه 20 مهر مصادف با تاسوعا آترینا به همراه مامانی و باباییش راهی ویلای جدید عمو حمید اینا شدن.ساعت چهار صبح راه افتادن تا به ترافیک برخورد نکنن!   فکر می کنم یکی از بهترین سفرهای آترینا بود و خیلی بهش خوش گذشت. هر روز از صبح تا شب با باران گل گلی تو ویلا و محوطه اش مشغول بازی بودن! روز سه شنبه بازی ایران و کره جنوبی بود که رو ماهواره پخش نمی شد. عمو حمید و بابایی کلی زحمت کشیدن و تلویزیون رو به بالکن طبقه بالا بردن و فوتبال رو در بالکن تماشا کردن که بسیار جالب بود! همبرگ...
4 آبان 1395

243-منزل جدید عمو محمد(15/07/1395)

پنج شنبه شب ساعت 10 قرار بود همگی به اتفاق به منزل جدید عروس دوماد بریم. باران و سروش هم بودن! خاله المیرا اصرار داشت برای شام بریم که قبول نکردیم. ولی عروس دوماد زحمت کشیده بودن و یک میز عالی آماده کرده بودن! عمو محمد برامون گیتار زد. آترینا و باران خیلی خوششون اومد و با موبایل و تبلتشون فیلم برداری کردن! آترینا در حال گوش دادن به گیتار! ...
24 مهر 1395

242-تولد رادین(08/07/1395)

روز پنج شنبه 8 مهر قرار بود برای رادین تولد برگزار کنیم و سورپریزش کنیم. بابایی آترینا به سفارش آترینا یه کیک با تم مینیون خرید. خاله فرانک اینا هم دعوت بودن. آترینا با باباییش چند تا بادکنک زرد باد کردن و به شکل گل رو صندلیا گذاشتن. رادین در بدو ورود کلی شگفت زده شد و با تعجب پرسید مگه تولده که بادکنک باد کردید! از همه جالب تر کادوی بابای رادین به رادین بود! یه خوکچه هندی کوچولو به رنگ قهوه ای مثل پف پفی آترینا! ...
13 مهر 1395

241-روز اول مدرسه(01/07/1395)

روز شنبه اول مهر آترینا روپوش نو  پوشید و با مامانی و بابایی راهی مدرسه شد. کلاس آترینا کلاس 2/4 کلاس خانم شهپرنیا بود و معلم زبانشون خانم ذوالفقاری. آترینا در بدو ورود دوستای پارسالش رو پیدا کرد و کلی خوشحال بدون خداحافظی از مامانی و بابایی جدا شد. ...
13 مهر 1395

240-سالگرد ازدواج مامانی و بابایی آترینا(02/07/1395)

بابایی آترینا  روز جمعه دوم مهر به مناسبت سالگرد ازدواج برای ناهار تو رستوران دیوان تو سام سنتر میز رزرو کرده بود. رستوران خیلی جالبی بود و غذاهاش خیلی خوشمزه بود. ته چین گوشت و بادمجون سفارش دادیم با کباب ترش , سالاد شیرازی و نوشیدنی موهیتو. ...
13 مهر 1395

239-یک روز در فیروزکوه(31/06/1395)

روز سه شنبه 31 شهریور مصادف با عید غدیر به باغ دوست بابایی در فیروز کوه دعوت شدیم. آترینا با مهربان ، آتوسا و آریا حسابی مشغول بازی شدن. آترینا پف پفی رو هم با خودش آورده بود. از قفس درش آوردن. قلادشو بستن و به یک درخت وصلش کردن . کلی سبزه و علفیجات خورد. تا آخر شب اونجا بودیم. بعد از خوردن سالاد اولویه خوشمزه ای که مامان مهربان درست کرده بود راهی خونه شدیم. چون آترینا زیاد از عکس گرفتن خوشش نمیاد ، مجبورم عکس های آریا رو بذارم! بچه های بزرگتر مشغول بازی! ...
13 مهر 1395

238-جمعه در لواسان(26/06/1395)

روز جمعه 26 شهریور قرار بود برای هواخوری به اتفاق نگار و مهیار، دایی مهرداد و خاله مریم به لواسون بریم. محوطه سد لواسون  رو بازسازی کردن. کمی تو محوطه قدم زدیم و کالسکه سوار شدیم و برای خوردن ناهار به رستوران رفتیم. ...
13 مهر 1395