آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

194 - گشت و گذار در سعدآباد(28/01/1394)

روز جمعه 28 فروردین به اتفاق دایی نیما و خاله نسترن برای پیاده روی به محوطه سعدآباد رفتیم.   هوای بسیار دل انگیزی بود و ما کلی پیاده روی کردیم! هرچند که اترینا گلی خسته شده بود! نمایشگاهی از مراسم و آیین زرتشتیان هم برگزار شده بود که بازدید کردیم و آترینا گلی خوشش اومد! ناهار رو هم در فودکورت پالادیوم برگزار کردیم!       ...
30 تير 1394

193 - برج میلاد با دوستان(14/01/1394)

عصر روز 14 فروردین به اتفاق عمو بهرام و عمو سید و خانواده راهی برج میلاد شدیم! بچه ها در محوطه! در ورودی برج کمی منتظر شدیم تا بلیت بگیریم!برنامه هایی در محوطه به خاطر نوروز در حال اجرا بود! خاله نیکا اینا چایی  و شیرینی آورده بودن که در گنبد آسمان خوردیم و خیلی چسبید! خانوم نقاش در حال نقاشی چهره آترینا گلی! خیلی بامزه بود آترینا تصویر نقاشی شده اش رو زده بود زیر بغلش و راه می رفت برای همه خیلی جالب بود و کلی ابراز احساسات می کردند! آترینا در موزه مشاهیر! شام رو هم در فود کورت برج برگزار کردیم! بچه ها همه متقاضی دیزی بودن که تم...
30 تير 1394

192 - سفر به کوش آداسی(02/01/1394)

بامداد روز دوم فروردین آترینا گلی با مامانی و بابایی به اتفاق عمو حمید و خانواده, عمو غلامرضا , دایی نیما و خانواده محترم دکتر اخیانی دوست بابایی راهی کوش آداسی شدند.  هتل کرومار محل اقامت ما در کوش آداسی صبح زود پس از حدود 3 ساعت پرواز در فرودگاه عدنان مندرس ازمیر از هواپیما پیاده شدیم. آترینا و باران در هواپیما از طرف تور با اتوبوس به دنبالمون اومده بودند. حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا به شهر زیبای کوش آداسی رسیدیم.اتاقها رو بعد از صرف صبحانه و کمی گشت و گذار در محوطه زیبای هتل تحویل گرفتیم! دریای فوق العاده آروم و خوش رنگی بود.   ...
2 تير 1394

191 - نوروز1394(01/01/1394)

امسال چون قرار بود دوم عید عازم سفر باشیم سفره هفت سین نچیدیم و نوروز رو با سفره هفت سین بابا جون اینا برگزار کردیم!       تحویل سال ساعت 2:15 بامداد اول فروردین بود. صبح روز اول فروردین آترینا گلی اول به دیدار مامان ایران و بابا حاجی رفت بعد هم به دیدن باباجون !   آترینا , باران و سروش منزل مامان ایران اینم از شیطنت های آترینا ظهر روز اول فروردین ناهار مهمون باباجون بودیم! تا ساعت حدود 8 منزل باباجون بودیم و بعد به اتفاق دایی نیما رفتیم خونه خودمون تا نصف شب راهی سفر شویم. در روزهای پایانی نوروز که مامانی آترینا سر کار می رفت یک روز آترینا به همراه ب...
23 خرداد 1394

190 - جشن نوروز در مجتمع شهید مهدوی(25/12/1393)

روز سه شنبه مصادف با چهارشنبه آخر سال مامانی و بابایی آترینا به جشن نوروز در مدرسه با هنرنمایی بچه ها دعوت شدن! آترینا اون روز مدرسه نرفت و ظهر به همراه مامانی و بابایی راهی مدرسه شد تا به همراه همکلاسیاش به اجرای مراسم بپردازه! قرار بود بچه ها پیرهن ساده بپوشن با جوراب شلواری مشکی! در گالری آترینا رو از ما تحویل گرفتن و ما رو به سمت سالن آمفی تئاتر راهنمایی کردن!   مراسم بچه ها فوق العاده بود! هر چی از باشکوه بودن اجرای مراسم بگم کم گفتم! در قسمت های اول هر سه کلاس با هم برنامه اجرا می کردن از قرآن تا شعر و ... در بخش بعد هر کلاس دو تا اجرا داشت! برنامه آترینا اینا شامل اجرای سرود انگلیسی...
23 خرداد 1394

189 - تولد باران سلمانزاده(16/11/1393)

روز جمعه 16 بهمن ماه قرار شد دوستان بابایی مهمونی بیان خونه ما! تقریبا نزدیک به تولد باران بود و چون مادربزرگ مامان باران تازه به رحمت خدا رفته بود! مامان باران نتونسته بود تولدی برای باران برگزار کنه! آترینا گلی به همراه مامانی و باباییش تصمیم گرفتن باران رو سورپرایز کنند  و یه تولد کوچیک براش بگیرن!  عکسی از خوشحالی باران! با وجود اینکه  خاله فرشته تولد مفصلی رو برای باران ترتیب داده بود که کنسل شد ولی باران خوشگله از تولد ساده و کوچیک ما هم خیلی سورپریز شد خوشبختانه! که البته با کمک خاله نیکا و خاله فریده برگزار شد!   اینم یه عکس از گوگولی من که حالش خوب ...
20 خرداد 1394

188- جلسه مدرسه (12/09/1393)

روز دوشنبه 12 بهمن مامانی و بابایی آترینا برای جلسه به مدرسه دعوت شدن! برای آگاهی از میزان پیشرفت بچه ها! در بدو ورود پدر مادرها در سالنی دور هم جمع شدند که کلی از نقاشی های بچه ها به در و دیوار سالن چسبونده شده بود! اینم عکسی از دست آترینا که به درخت تبدیل شده! نکته جالبش این بود که همه بچه ها با دست راست عکس دست چپشون رو کشیده بودند در حالی که آترینا برعکس بقیه عمل کرده بود! به خاطر چپ دست بودنش   در بدو ورود پدر مادرا بچه ها دسته جمعی شعر خوندن!  در مرحله بعد بچه ها کمداشونو بهمون نشون دادن! نمونه ای از آموزش های داده شده به بچه ها رو هم ب...
19 خرداد 1394

186 - آترینا در رستوران صاحارا(8/10/1393)

روز پنج شنبه 8 بهمن آترینا به اتفاق مامانی , بابایی , باباجون و دایی نیما برای ناهار به رستوران صاحارا واقع در خیابون سهروردی رفتند. از سایت نت برگ کوپن تخفیف خریده بودیم ولی خوب با برخورد بد پرسنل مواجه شدیم که واقعا غیر منتظره بود. اول سر انتخاب جا با مشکل مواجه شدیم. نمیذاشتن جایی که دوست داریم بشینیم با وجود اینکه خالی بود. ولی روی هم رفته بد نبود و خصوصا به آترینا گلی خوش گذشت.   به دایی نیما و بابایی هم بد نگذشت البته! بابا جون و دایی نیما! صحنه های دیده نشده از آترینا! ...
7 ارديبهشت 1394

185 - سفر به شمال با عمو بهرام(30/10/1393)

روز سه شنبه سی ام دی ماه مامانی و بابایی بعد از بازگشت آترینا از مدرسه با عمو بهرام اینا تو اتوبان تهران کرج برای رفتن به شمال قرار داشتن. به قول آترینا داریم میریم شمال پارمیس اینا (در مقابل شمال بابا جون!) بین راه برای خوردن آش در جایی به اسم آشکده متوقف شدیم و آش خوردیم که خیلی باصفا بود. آترینا گلی و پارمیس سیب زمینی سرخ کرده خوردن البته! ساعت حدود 10 شب بود که به مقصد رسیدیم. بعد از متل قو جایی به اسم پسکلایه بزرگ! شام سالاد اولویه خوردیم و کوکو سبزی که مامانی آترینا و خاله نیکا آورده بودن! البته شوک بزرگی هم بهمون وارد شد و اون هم قطعی آب بود! پمپ آب خراب بود! صبح روز بعد , بعد ا...
2 اسفند 1393