آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

185 - سفر به شمال با عمو بهرام(30/10/1393)

1393/12/2 13:49
نویسنده : مامانی بابایی
423 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه سی ام دی ماه مامانی و بابایی بعد از بازگشت آترینا از مدرسه با عمو بهرام اینا تو اتوبان تهران کرج برای رفتن به شمال قرار داشتن.

به قول آترینا داریم میریم شمال پارمیس اینا (در مقابل شمال بابا جون!)

بین راه برای خوردن آش در جایی به اسم آشکده متوقف شدیم و آش خوردیم که خیلی باصفا بود. آترینا گلی و پارمیس سیب زمینی سرخ کرده خوردن البته!

ساعت حدود 10 شب بود که به مقصد رسیدیم. بعد از متل قو جایی به اسم پسکلایه بزرگ! شام سالاد اولویه خوردیم و کوکو سبزی که مامانی آترینا و خاله نیکا آورده بودن!خندونک

البته شوک بزرگی هم بهمون وارد شد و اون هم قطعی آب بود! پمپ آب خراب بود!غمگین

صبح روز بعد , بعد از خوردن صبحانه نسبتا مفصل بابایی و عمو بهرام به تعمیر و خرید پمپ جدید مشغول شدند! آترینا و پارمیس هم به بازی در محوطه مشغول شدند!

عمو بهرام برای ناهار کباب بختیاری درست کرد که واقعا فوق العاده بود!

البته به کمک بابایی!

خوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزه

بعد از ظهر پس از کمی استراحت به سمت تنکابن راه افتادیم و کمی در اطراف دریاچه قدم زدیم. هوا بسیار عالی و دل انگیز بود! مدتی هم به گشت و گذار در بازار قدیم پرداختیم.آترینا گلی از یک ساز فروشی  بلز خرید! عمو بهرام اینا یک آب انار فروشی سراغ داشتن که جای جالبی بود! آب انار خوردیمو برگشتیم! شام هم مجددا سالاد اولویه و کوکو سبزی خوردیم!

 صبح روز پنج شنبه عمو بهرام اینا ما رو به یک سد زیبا بردند! محلی بسیار زیبا و آرام پس از تنکابن به سمت چابکسر!

عمو بهرام و بابایی!

پارمیس کمی سرما خورده بود و بیحال بودو از ماشین پیاده نشد. آترینا هم پیشش موند!

بعد از ظهر رو هم به گشت و گذار در فروشگاه های ایران کتان و تعطیلات و ... پرداختیم و صبح جمعه نیز به سمت تهران راه افتادیم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)