107 - سفر به شمال (06/06/1392)
روز چهارشنبه ششم شهریور مامانی آترینا مرخصی گرفته بود برای رفتن به شمال . این بار قرار بود بریم رشت . خاله نسترن اونجا خونه گرفته و قرار بود ما براش اثاثیه ببریم . قراره 4 سال رشت بمونه چون تخصص بیهوشی رشت قبول شده.
ساعت 6:30 صبح وانت اومد و ما اثاث رو بار زدیم و راه افتادیم یه سمت رشت . آترینا گلی , مامانی , بابایی و دایی نیما.بابا جون قرار بود بعد از ظهر خودش بیاد.
ساعت 12 رسیدیم و منتظر شدیم کارگاه خاله نسترن هم تموم شه و با هم بریم ناهار بخوریم . خاله نسترن رو حدود ساعت 1 سوار کردیم و رفتیم رستوران محرم که گفته بودن غذاش خوبه. خیلی شلوغ بود و کمی معطل شدیم.
بعد از ناهار رفتیم خونه خاله نسترن که اسباب رو خالی کنیم . آترینا گلی از دیدن خونه خاله نسترن متعجب شده بود و مرتب سوال می کرد:
خاله نسترن چرا خونه گرفتی؟؟؟
یعنی دیگه نمی خوای با باباجون زندگی کنی؟؟؟
یعنی ما بریم خونه بابا جون تو دیگه اونجا نیستی؟؟
بعد از خالی کردن بارها راه افتادیم به سمت لاهیجان که حدود 35 کیلومتر با رشت فاصله داره.
پنجشنبه صبح رفتیم رشت . خانوم رنجبر رو بردیم تا خونه خاله نسترن رو تمیز کنه تا بتونیم اثاثیه رو بچینیم.
اینجا بقالی دم خونه خاله نسترنه که کلی مواد شوینده ازش خریدیم.
برای ناهار رفتیم رستوران کارن تو محله پیر بازار رشت که موسیقی زنده هم داشت و خوش گذشت .
بعد از ناهار برگشتیم خونه خاله نسترن . خانوم رنجبر زحمت کشیده بود و بعضی از اثاثیه رو چیده بود . بقیه رو هم چیدیم و بعد از کمی استراحت رفتیم رشت گردی و سر از بلوار گلسار درآوردیم . بعد از کمی گشت و گذار و خرید یک کیک هم خریدیم تا شب تولد باباجون رو جشن بگیریم.