آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

137- سفر به تورنتو (1) (15/12/1392)

1393/2/24 20:03
نویسنده : مامانی بابایی
711 بازدید
اشتراک گذاری

طبق برنامه ریزی قبلی قرار بود آترینا گلی با مامانی و باباییش از ١٥ اسفند (٦ مارچ) تا تقریبا ١٣ فروردین ( ١ آوریل ) رو در تورنتو بگذرونه!مژه

پنجشنبه ١٥ اسفند ساعت حدودا ٧ صبح پرواز به استانبول بود و بعد از ٣ ساعت توقف در فرودگاه استانبول قرار بود راهی تورنتو بشیم . پروازمون هم ترکیش ایر بود.

تورنتو

ساعت حدود 11 صبح پنجشنبه 15 اسفند در فرودگاه استانبول فرود اومدیم و بعد از انجام کارهای ترانزیت یک ساعت باقی مانده رو در فرودگاه به گشت و گذار پرداختیم.

فرودگاه استانبول

به آترینا ناهار ساندویچ برگرکینگ دادیم.

 

حدود ساعت 3 مجددا سوار هواپیما به مقصد تورنتو شدیم . همه چی خوب بود فقط آترینا گلی زیاد از دستشویی هواپیما خوشش نیومد چون خیلی کوچیک بود. ترس از گیر افتادن پیدا کرد و تا آخر سفر رفتن به دستشویی بیرون از منزل تبدیل به یکی از مشکلات سفر شد . ناراحت

ساعت حدود ٧ شب به وقت تورنتو در فرودگاه پیرسون  فرود اومدیم و یکی دو ساعت هم معطل کارهای ورود شدیم.

آترینا

آترینا غرق در خواب !خمیازه

آقای دکتر مدنی دوست بابایی زحمت کشیده بود و با یک دسته گل به دنبال ما اومده بود . خجالتما رو به منزلی که برامون رزرو کرده بود رسوند. آترینا شب اول رو خیلی خوب خوابید و ما فکر کردیم از جت لگ جستیم که متاسفانه اینطور نشد و در روزها و شبهای بعد به سراغمون اومد. خصوصا آترینا که ساعت حدود 2 3 بعد از ظهر ( ساعت 10 11 به وقت ایران) می خوابید و ساعت 3 4 صبح بیدار می شد و ناهار می خواست اونم هیچی نه پلو!تعجب 

صبح اولین روز که جمعه بود رو تا دیر وقت خوابیدیم و ساعت حدود 12 طهر دکتر مدنی به دنبال ما اومد و ما رو برای خرید به یک فروشگاه ایرانی برد سوپر خوراک در خیابان یانگ بالاتر از ایستگاه فینچ! مقداری گوشت و مرغ ، نون تافتون و .... خریدیم و برای انجام امور بانکی به یکی از شعبات بانک TD TRUST در خیابون یانگ شعبه ریچموند هیلز برد که پرسنل ایرانی داشت . خانومی به نام لیدا مشاوره لازم رو بهمون داد و برامون حساب باز کرد با توضیحات لازم .

بانک TD TRUST کانادا


یک کیک بزرگ و خوشگل هم وسط بانک گذاشته بودن به مناسبت روز جهانی زن! که به همه تعارف می کردن ! تزیینات روی کیک انگشترهای قرمز خوشگلی بود که یک دختر کانادایی ناز یکی از اون ها رو برداشت و به عنوان یادگاری به آترینا داد( به قول خودش friendship ring). مامانش خیلی تلاش کرد تا با هم ارتباط برقرار کنند.خوبیش اینه که آترینا گلی انگیزش برای یادگیری زبان انگلیسی بالا میره.

 آترینا و بابایی

این عکس ها رو صبح روز بعد سر کوچه ای که خونمون قرار  داشت گرفتیم (تقاطع خیابون یانگ و اسپرینگ بالاتر از شپرد)

آترینا و بابایی

 

پسندها (2)

نظرات (0)