66 - سفر به مالزی (6) (19/10/1391)
روز ششم سفر
برنامه روز ششم سفر بازدید از باغ ژاپنی , دهکده فرانسوی , آکواریوم و مرکز خرید سوریا و پاویلیون در برج های دوقلو بود.
طبق روز های قبل خانوم احمدی ساعت 9:20 دم در ورودی هتل منتظر ما بود.
بازدید از باغ ژاپنی
اولین جایی که برای بازدید رفتیم باغ ژاپنی بود. بعد از عبور از یک جاده پر پیچ و خم بدتر از چالوس ولی به همون زیبایی به یه مکان سرسبز رسیدیم .درابتدای این دهکده یه کلبه کوچیک قرار داشت که می تونستیم لباس های سنتی ژاپنی ها را بپوشیم و با آن عکس بندازیم که البته ما با وجود بچه ها نرسیدیم که این کارو انجام بدیم.
این بستنی ها رو هم مهمون خانوم احمدی و تور بودیم.
در سراسر محوطه یک سری ویلاهای اختصاصی قرار داشت .
این دریاچه پر از ماهیهای قرمز درشت بود.
اینجا دیگه آترینا گلی از باغ نوردی خسته شده بود و به بابا نوردی رو آورده بود.
آخی ! چه باباهای مهربونی
دهکده فرانسوی
دهکده فرانسوی ها یا در اصطلاح مالایی بوکیت تینگگی را می توان نمونه زنده معماری اروپایی در شرق آسیا نامید.
آترینا و باران در حال آب خوردن و
اینجا یه عکس دسته جمعی هم با اعضای تور گرفتیم که نمیشه بذارم .
ناهار رو در یک رستوران مک دونالد بین راه برگزار کردیم.
اینجا باران گلی باز خواب بود و پیش آقا کریشنا مونده بود. البته ساندویچش محفوظ بود و با خودمون آوردیمش.
آکواریوم KLCC
آکواریوم جای بعدیی بود که بازدید کردیم که آترینا هم خیلی خوشش اومد.
موش من از دیدن ماهی ها خوشحاله و داره می خنده.
بعد از بازدید از آکواریوم مجددا به مرکز خرید سورینا رفتیم از فروشگاه پارکسون برای بچه ها باز خرید کردیم و آقای دکتر محمود رو هم دم در اونجا ملاقات کردیم قرار شد باز شام رو با هم باشیم.
به هتل برگشتیم کمی استراحت کردیم و ساعت 10 به لابی هتل رفتیم و منتظر آقای دکتر شدیم که بریم خونشون
این عکسا رو هم همون موقع از بچه ها گرفتیم:
اون شب منزل خانوم دکتر اتفاق جالبی افتاد.آترینا تو ماشین خوابش برد و گذاشتیمش رو تخت خانوم و آقای دکتر در اتاق خوابشون . باران رو هم همونجا رو یک کاناپه گذاشتیم . خاله مهرناز رفت تو اتاق خواب که به بچه ها سر بزنه هلو هم وارد اتاق شد پایین کینگ بد خانوم دکتر چمباتمه زد و هر کاری کردیم نیومد بیرون از اتاق . بعد از مدتی گریه شدید آترینا بلند شد و هممون سراسیمه وارد اتاق شدیم هلو خانوم رفته بود رو تخت و کنار آترینا خوابیده بود. آترینا هم از شدت ترس داشت می لرزید و گریه می کرد.