آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

66 - سفر به مالزی (6) (19/10/1391)

1391/11/1 9:07
نویسنده : مامانی بابایی
741 بازدید
اشتراک گذاری

روز ششم سفر

برنامه روز ششم سفر بازدید از باغ ژاپنی , دهکده فرانسوی , آکواریوم و مرکز خرید سوریا و پاویلیون در برج های دوقلو بود.

طبق روز های قبل خانوم احمدی ساعت 9:20 دم در ورودی هتل منتظر ما بود.

آترینا و باران

بازدید از باغ ژاپنی

اولین جایی که برای بازدید رفتیم باغ ژاپنی بود. بعد از عبور از یک جاده پر پیچ و خم بدتر از چالوس ولی به همون زیبایی به یه مکان سرسبز رسیدیم .درابتدای این دهکده یه کلبه کوچیک قرار داشت که می تونستیم لباس های سنتی ژاپنی ها را بپوشیم و با آن عکس بندازیم که البته ما با وجود بچه ها نرسیدیم که این کارو انجام بدیم.

آترینا و باران

این بستنی ها رو هم مهمون خانوم احمدی و تور بودیم.

آترینا و باران

آترینا و باران

آترینا و باران

آترینا و باران

در سراسر محوطه یک سری ویلاهای اختصاصی قرار داشت .

بابایی آترینا و باران

آترینا

دهکده ژاپنی

آترینا و باران

آترینا و باران

این دریاچه پر از ماهیهای قرمز درشت بود.

آترینا و بابایی

اینجا دیگه آترینا گلی از باغ نوردی خسته شده بود و به بابا نوردی رو آورده بود.

باباهای مهربون

آخی ! چه باباهای مهربونیقلب

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

دهکده فرانسوی

 دهکده فرانسوی ها یا در اصطلاح مالایی بوکیت تینگگی را می توان نمونه زنده معماری اروپایی در شرق آسیا نامید.
آترینا و بابایی

آترینا و بابایی

آترینا و بابایی

آترینا و بابایی

آترینا و بابایی

آترینا و باران

آترینا و باران

آترینا و باران در حال آب خوردن و

آترینا

آترینا و بابایی

آترینا و باران

آترینا

آترینا

دهکده فرانسوی

آترینا و بابایی

آترینا و بابایی

آترینا و بابایی

قوی سیاه

آترینا و بابایی

آترینا

اینجا یه عکس دسته جمعی هم با اعضای تور گرفتیم که نمیشه بذارم .تعجب

ناهار رو در یک رستوران مک دونالد بین راه برگزار کردیم.

آترینا

اینجا باران گلی باز خواب بود و پیش آقا کریشنا مونده بود. البته ساندویچش محفوظ بود و با خودمون آوردیمش.

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 آکواریوم KLCC

 آکواریوم جای بعدیی بود که بازدید کردیم که آترینا هم خیلی خوشش اومد.

آکواریوم

آترینا و بابایی

موش من از دیدن ماهی ها خوشحاله و داره می خنده.قلب

آترینا و بابایی

آترینا

آترینا

آترینا و باران

آترینا

 بعد از بازدید از آکواریوم مجددا به مرکز خرید سورینا رفتیم از فروشگاه پارکسون برای بچه ها باز خرید کردیم و آقای دکتر محمود رو هم دم در اونجا ملاقات کردیم قرار شد باز شام رو با هم باشیم.خجالت

آترینا

آترینا

به هتل برگشتیم کمی استراحت کردیم و ساعت 10 به لابی هتل رفتیم و منتظر آقای دکتر شدیم که بریم خونشونخجالت

این عکسا رو هم همون موقع از بچه ها گرفتیم:

آترینا و باران

آترینا و باران

آترینا و باران

آترینا و باران

اون شب منزل خانوم دکتر اتفاق جالبی افتاد.آترینا تو ماشین خوابش برد و گذاشتیمش رو تخت خانوم و آقای دکتر در اتاق خوابشون . باران رو هم همونجا رو یک کاناپه گذاشتیم . خاله مهرناز رفت تو اتاق خواب که به بچه ها سر بزنه هلو هم وارد اتاق شد پایین کینگ بد خانوم دکتر چمباتمه زد و هر کاری کردیم نیومد بیرون از اتاق . بعد از مدتی گریه شدید آترینا بلند شد و هممون سراسیمه وارد اتاق شدیم تعجب هلو خانوم رفته بود رو تخت و کنار آترینا خوابیده بود. آترینا هم از شدت ترس داشت می لرزید و گریه می کرد.گریه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)