آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

117 - سفر به شمال (23/07/1392)

1392/8/5 14:22
نویسنده : مامانی بابایی
1,162 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از ظهر روز سه شنبه 23 مهر آترینا گلی به همراه بابایی , مامانی , باباجون و دایی نیما راه افتادن برن رشت دیدن خاله نسترن! چشمتون روز بد نبینه ! چه ترافیکی ! ساعت 3:30 بعدازظهر از خونه خارج شدیم و 12 شب به مقصد رسیدیم.

آترینا

صبح روز چهارشنبه رفتیم به سمت رشت تا خاله نسترن رو برداریم و بریم بندر انزلی.

آترینا و بابایی

ساعت 12 رسیدیم بندر انزلی و رفتیم کنار دریا! هوا فوق العاده عالی بود!

آترینا

آترینا

آترینا

ناهار رو در رستوران شیلات برگزار کردیم ماهی اوزون برون خوردیم که جالب نبود. آترینا گلی هم طبق معمول پلو با ماست خورد.
بعد از ناهار رفتیم سراغ بازارها! تا شب مشغول بودیم ولی حوصله آترینا گلی دیگه سر رفته بود.منطقه آزاد تجاری هم رفتیم.

در راه برگشت از قنادی سهیل تو بلوار گلسار رشت یک کیک خوشگل خریدیم آخه تولد بابایی آترینا گلی بود و رفتیم به سمت لاهیجان تا برای بابایی تولد برگزار کنیم .

تولد تولد

این ماسک رو هم دایی نیما همون روز از بازار انزلی خریدشیطان

بابایی و دایی نیما

بابایی

آترینا

روز پنجشنبه بعد از هماهنگی برای نصب بخاری خونه خاله نسترن راه افتادیم به سمت رشت! روبروی خونه خاله نسترن یک نونوایی لواشی هست که بوی نوناش تو فضا می پیچه! آترینا با حس بوی نون گفت که نون می خواد و بابایی هم براش خرید کلییییییییییییییی نون خورد دخملم!تعجب

برای ناهار هم رفتیم زستوران سنتی هتل کادوس رشت که به خونه خاله نسترن نزدیکه. واقعا فضای با صفایی بود!

آترینا

آترینا

یک لاک پشت تو حوض وسط بود که کلی آترینا گلی رو سرگرم کرد.

بابایی

دایی نیما

دایی نیما

بعد از ناهار اترینا گلی زودتر با باباجون و خاله نسترن رفتن خونه چون قرار شد بیان بخاری نصب کنند.اترینا گلی هم رفت کمک!

بابایی  و دایی نیما تو راه برگشت این عکسا رو دم یه مهد کودک که سر راه بود گرفتن!

دایی نیما

بابایی

دایی نیما

بابایی

جمعه صبح نسبتا زود هم بر خلاف میل آترینا گلی راه افتادیم به سمت تهران ! شب عروسی دعوت بودیم عروسی پونه دختر دوست باباجون!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان زینب
5 آبان 92 16:35
سلام خواهش می کنم بیا پست آخرم را ببین .