آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

162 - سفر به شمال (11/04/1393)

1393/4/15 20:29
نویسنده : مامانی بابایی
726 بازدید
اشتراک گذاری

عصر روز چهارشنبه 11 تیر طبق قرار قبلی آترینا گلی به همراه مامانی و باباییش راهی شمال شدن. از قبل با عموبهرام اینا هماهنگ کرده بودیم که تعطیلات آخر هفته رو با اونها تو ویلاشون در عباس آباد بگذرونیم.

آترینا و پارمیس

عصر روز چهارشنبه حدود ساعت 6 بعد ازظهر بعد از اینکه آترینا گلی از کلاس لگو برگشت به سوی شمال راهی شدیم. هوا فوق العاده جالب بود خنک و مه آلود.

آترینا گلی بیشتر مسیر رو خوابید. ساعت 10:30 پرسون پرسون ویلای عمو بهرام اینا رو پیدا کردیم. خاله نیکا برای شام ماکارونی درست کرده بود که آترینا گلی دوست داره! آترینا و پارمیس از همون شب مشغول بازی شدند.آترینا گلی چمدون کوچولوش رو پر از اسباب بازی کرده بود و با خودش آورده بود.

صبح روز بعد آترینا گلی تقریبا زود از خواب بیدار شد و بلافاصله بعد از خوردن صبحانه بازی رو شروع کرد.

بعد از گرفتن این عکسا یه سر رفتیم کنار دریا! آترینا و پارمیس کلی شن بازی کردن و بهشون خوش گذشت . ناهار بابایی و عمو بهرام کباب کوبیده درست کردن که خیلی خوشمزه شد. بعد از ظهر بچه ها زیر بارون رفتن تو حوض !

نزدیک به غروب هم رفتیم جنگل های 2000 و 3000!

عمو بهرام

ماهی قزل آلا هم برای ناهار فردا ظهر خریدیم! تو راه برگشت یه زنبور خاله نیکا رو نیش زد کنار چشمش رو ! خیلی دردناک بود.

شام میرزا قاسمی درست کردیم با بادمجون کبابی!البته آترینا گلی ماکارونی خورد.

صبح تا ظهر روز جمعه رو بچه ها البته با باباها رفتن تو حوض! ناهار ماهی خوردیم! ساعت حدود 5 راه افتادیم به سمت تهران .

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

ااین هم یک عکس زیبا از باران خوشگله!

پسندها (6)

نظرات (1)

آریا و مامانی وبابایی
1 مرداد 93 11:57
``````````✬ '✧ `✬ `````````` ♜=♜=♜ ``````` ` {_♥_✿_♥_} '``` ✩ `✫{=✰=✰==}✫ `✩ ````♖.{♖___♖_♖___♖}.♖ ```{==================} ```{✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿} `` {===================} ``{_✿_❤_❀_♥_✿_♥_❀_❤_✿_فوووووووت ….. فووووووووت …. فوووووووت ….. فووووووووت … فوووووووت …. بیا شعما رو فوت کن !!! تولدت مبارک !!!