آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

172 - جشن ورود به پیش دبستانی(29/06/1393)

از حدود دو هفته قبل برای شنبه 29 شهریور آترینا گلی به همراه ولی برای جشن ورود به دوره پیش دبستانی مدرسه مهدوی دعوت شده بودند. آترینا گلی چون شب قبل دیر خوابیده بود کل مسیر تا مدرسه رو خوابید. حدود ساعت 8:15 رسیدیم دم در مدرسه! آترینا گلی رو بیدار کردم شیر و کلوچه خورد و راس 8:30 وارد مدرسه شدیم.   در بدو ورود پس از سلام و خوش آمد گویی نام کودک رو می پرسیدند و اون رو به مربیان مربوطه ارجاع می دادند! کلاسا با عناوین رنگ ها نامگذاری شده بودند و آترینا کلاس سبز بود. مربی مربوطه خودشو معرفی کرد و یک کارت سبز که اسم آترینا روش نوشته شده بود رو به گردنش انداخت! بعد از اون سه ایستگاه وجود داشت که بچه ها به کمک...
4 مهر 1393

171 - تولد 5 سالگی آترینا و باران (27/06/1393)

تولد آترینا گلی 1 مرداد و تولد باران خوشگله 11 آذره! ولی چون تصمیم داشتیم تولد هر دوتاشونو مفصل تو پارکینگ آپارتمان تازه تموم شده بابا حاجی برگزار کنیم و منتظر تموم شدن ساخت و ساز بودیم تصمیم گرفتیم تولد دو تاشونو 27 شهریور برگزار کنیم! چون نصف مهمونا هم مشترک بودن! برگزار کننده مراسم طبق سالهای قبل آقای سلطانی بود منوی شام هم اسپرت بود. لازانیا ، مرغ سوخاری ، پیراشکی گوشت ، دلمه ، کوفته ، کوکو سبزی ، فلافل ، میرزا قاسمی ، سالاد و دسر. نمایی از محل برگزاری تولد قهوه خونه سنتی ا این ریسه ها رو خاله مهرناز مامان باران زحمت کشیدند. دیوارها رو هم با استیکرها...
2 مهر 1393

170 - آترینا در پارک ملت (21/06/1393)

یک روز جمعه در یک صبح زیبای شهریور ماه تصمیم گرفتیم گشت و گذاری در پارک زیبای ملت بزنیم. آترینا گلی از همون ابتدای پیاده روی خسته شد و به زور تا محل وسایل بازی کشوندیمش . بعد از بازی یه سر هم رفتیم رستوران وسط دریاچه آب پرتقال خوردیم . آترینا سیب زمینی سرخ کرده هم سفارش داد. در راه بازگشت ایستگاه به ایستگاه آترینا روی صندلی نشسته تا 60 شمرده تا مسیر بعدی! خوبی رنگ زرد اینه که با همه رنگا ست میشه! بالاخره هم رسیدیم به ماشین! ...
2 مهر 1393

169 - جشن خداحافظی آترینا با مهد کودک یاس(23/06/1393)

روز یکشنبه 23 شهریور جشن خداحافظی آترینا با مهد کودک بود که با تم باب اسفنجی برگزار شد. آترینا گلی ما از اول مهر میره پیش دبستانی و مدرسه ثبت نامش کردیم و دیگه باید با مهد کودک خداحافظی کنه این هم کیک جشن که از کوک خریدیم! کیک رو شب قبل تحویل گرفتیم و نکته جالب این بود که با وجود اینکه 3 کیلو بود ولی قطرش زیاد بود و تو یخچال جا نشد مجبور شدیم ببریم بذاریم تو یخچال مامان ایران!   جشن خداحافظی آترینا شبیه به تولد برگزار شد با همون اقلام و رسوم. اینا گیفت جشنه ! این هم نمایی از پشت گیفت ها که استیکره! بابایی آترینا صبح که آترینا رو تحو...
1 مهر 1393

168 - آترینا در مرکز خرید پالادیوم(20/06/1393)

روز پنجشنبه 20 شهریور مامانی و بابایی آترینا بلیت کنسرت فرزاد فرزین رو گرفته بودن و قرار بود آترینا رو پیش بابا جون بذارن و برن کنسرت ! آترینا گلی هم از فرصت استفاده کرده بود با بابا جون ، خاله نسترن و دایی نیما رفته بودن پلی هوس مرکز خرید پالادیوم تو مقدس اردبیلی و همینطور فود کورتش! خیلی هم بهشون خوش گذشته بود. تازه یه جعبه بزرگ شیرینی تر هم مجانی به مناسبت افتتاحیه مرکز خرید گرفته بودن! به آترینا گلی هم حسابی خوش گذشته بود. اول کلی تو پلی هوس بازی کرده بود. با دایی و خالش سینما شش بعدی هم رفته بودن! شام رو هم تو فود کورتش برگزار کرده بودن که آترینا هم طبق معمول به عشق...
1 مهر 1393

167 - تئاتر ماندولین و اشک های جادویی(16/05/1393)

روز پنجشنبه 16 مرداد آترینا گلی رو بردیم تالار هنر برای دیدن تئاتر کودکان با عنوان ماندولین و اشک های جادویی! حدود نیم ساعت زود رسیدیم و آترینا گلی از فرصت استفاده کرد و صورتشو گریم کرد. تئاتر بامزه ای بود و آترینا گلی خیلی خوشش اومد داستان دختری بود به اسم ماندولین که برای هر چیز کوچیکی گریه می کرد و اشک می ریخت و اشکاش مورچه رو سرگردون کرده بود. این همون مورچه داستانه! بعد از تئاتر گفتن بچه ها می تونن بیان روی سن با عروسکا عکس بگیرن ! مامانای محترم هم رفته بودن بالا بچه ها رو هل می دادن تا از بچه های خودشون عکس بگیرن!  واقعا جای تاسفه! دلخوری آترینا از چهره اش ک...
5 شهريور 1393

166 - گشت و گذار در کن(09/05/1393)

پنجشنبه 9 مرداد آترینا گلی با پارمیس و خانواده تصمیم گرفتن برن پیک نیک سمت کن! اول قرار بود بریم سمت فیروز کوه که به خاطر ترافیک جرات نکردیم . به همین علت راهی کن شدیم. نرسیده به امام زاده داود تو یکی از رستوران های تختی مستقر شدیم. جای باصفایی بود و به آترینا گلی خیلی خوش گذشت. شت. جای باصفایی بود و هوا هم حسابی خنک بود . فقط حیف که آب رود خونه خشک شده بود. عمو بهرام ، بابایی ، پژواک تا ساعت حدود 5 رو همین جا گذروندیم و بعد راه افتادیم به سمت منزل عمو بهرام اینا. تو راه شاه توت و انجیر خریدیم. روز خوبی بود و به آترینا گلی حسابی خوش گذشت.   ...
5 شهريور 1393

165 - اولین سینما رفتن آترینا(07/05/1393)

روز هفتم مرداد مصادف با عید فطر آترینا گلی رو برای اولین بار در زندگیش بردیم سینما (البته منظور سینمای واقعیه نه سه بعدی و 200 و ...). گرچه تصمیم داشتیم اولین بار آترینا رو به یک فیلم مخصوص کودک ببریم اما خوب امکانپذیر نشد و نهایتا رفتیم پردیس ملت و بیلیت فیلم فرش قرمز رو گرفتیم . روز سه شنبه هفت مرداد با بابا جون و دایی نیما رفتیم پردیس ملت. فیلم فرش قرمز کمدی بود و آترینا گلی خیلی بدش نیومد.آخراش یه خورده خسته شده بود. آترینا و باباجون ...
4 شهريور 1393

164 - تولد خصوصی آترینا (02/05/1393)

روز پنجشنبه دوم مرداد ناهار رفتیم خونه بابا جون ! باباجون آترینا گلی رو حسابی سورپریز کرد و یه تولد کوچولو براش ترتیب داد! به دلیل مصادف شدن تولد آترینا گلی با ماه رمضان قرار شد تولد آترینا رو بذاریم برای بعد از ماه رمضان! ولی خوب بابا جون طبق رسم خونوادگی کیک فشفشه شمع و کادو برای آترینا گلی خریده بود. اینام اسباب بازیای خونه بابا جونه که آترینا گلی دور کیکش چیده! مثلا مهمونای تولدن! این پیرهن هم کادوی باباجونه به آترینا گلی! جمعه شب هم به دعوت عمو غلامرضا رفتیم رستوران سنتی باران پایین میدان هروی! البته آترینا گلی از بدو ورود خواب بود تا آخر. موسیقی زنده هم داشت! ...
9 مرداد 1393