آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

163 - تحویل گرفتن روپوش پیش دبستانی(23/04/1393)

آترینا گلی امسال قراره بره پیش دبستانی  . بعد از تلاش های زیاد و انجام تست در مجتمع های آموزشی مهدوی و منظومه خرد آترینا گلی موفق شد تست مهدوی رو با موفقیت پشت سر بذاره و همونجا ثبت نامش کردیم .   از 10 تا 30 تیر قرار بود برای آترینا گلی روپوش تحویل بگیریم 23 تیر دوشنبه صبح رفتیم مدرسه. تو نمازخونه دبستان , روپوش  تحویل می دادن و هزینه لوازم تحریر , روپوش و لباس باله رو می گرفتن. آترینا گلی شومیز و سارافون رو پرو کرد. شلوار کمرش کشی بود قدشم باید خودمون کوتاه می کردیم.   ...
23 تير 1393

162 - سفر به شمال (11/04/1393)

عصر روز چهارشنبه 11 تیر طبق قرار قبلی آترینا گلی به همراه مامانی و باباییش راهی شمال شدن. از قبل با عموبهرام اینا هماهنگ کرده بودیم که تعطیلات آخر هفته رو با اونها تو ویلاشون در عباس آباد بگذرونیم. عصر روز چهارشنبه حدود ساعت 6 بعد ازظهر بعد از اینکه آترینا گلی از کلاس لگو برگشت به سوی شمال راهی شدیم. هوا فوق العاده جالب بود خنک و مه آلود. آترینا گلی بیشتر مسیر رو خوابید. ساعت 10:30 پرسون پرسون ویلای عمو بهرام اینا رو پیدا کردیم. خاله نیکا برای شام ماکارونی درست کرده بود که آترینا گلی دوست داره! آترینا و پارمیس از همون شب مشغول بازی شدند.آترینا گلی چمدون کوچولوش رو پر از اسباب بازی کرده بود و با خودش آورده بو...
15 تير 1393

161 - آترینا و رادین در سرزمین عجایب (30/03/1393)

رادین یه پسر گله که از کرمونشاه چند روزی رو اومده بود تهران و خونه باباجون آترینا مهمون بود. روز پنجشنبه رادین به اتفاق باباییش و مامان بزرگش خاله پری که خاله مامانی آترینا میشن و آترینا گلی هم خیلی دوستشون داره از کرمونشاه اومدن تهران و شب هم اومدن خونه آترینا گلی و کلی با هم بازی کردن. پنجشنبه شب رادین با بابایی و مامان بزرگش به همراه باباجون و خاله نسترن اومدن خونه ما. آترینا گلی خیلی با رادین گل بازی کردن. خیلی بهشون خوش گذشت. این روسری محلی هم کادوی رادین به آتریناست . بابایی آترینا و بابایی شاهین در حال تخته بازی فکر کنم بابایی برنده شد. صبح روز جمعه آترینا و راد...
4 تير 1393

160 - آترینا در رستوران خانه آسیایی(22/03/1393)

روز پنجشنبه ظهر رزرو کردیم بریم رستوران خانه آسیایی تو برجهای پارک پرنس تو شیخ بهایی سوشی بخوریم . هرچند هیچ کدوممون چندان علاقمند نیستیم. ظهر خیلی گرمی بود ولی خوب تجربه بدی نبود رستوران جالبی بود . جالبه که پلو سفید ساده هم تو منوش بود غذای مورد علاقه آترینا که اتفاقا بد هم نخورد. شاه میگو فیله ماهی سالمون مرغ تریاکی این هم غذای اختصاصی آترینا (پلو خالی) بعد از خوردن ناهار سر راه رفتیم شیرینی فروشی کوک و دو تا کیک خریدیم. یکی رو برای خاله فرانک بردیم که شام مهمون بودیم یکیشم خودمون دسر خوردیم. ...
4 تير 1393

159 - سفر به شمال (13/03/1393)

تعطیلات 14 و 15 خرداد رو تصمیم گرفتیم بریم شمال . سه شنبه بعد ازظهر ساعت حدود 4 بعد از ظهر اول رفتیم دنبال بابا جون و حدود ساعت 5:30 هم رسیدیم فرودگاه تا دایی نیما رو که از بستک برگشته بود با خودمون ببریم شمال . تهران تا کرج خیلی شلوغ بود به خاطر تعطیلی! شب حدود ساعت 12  رسیدیم صبح روز بعد ، بعد از خوردن صبحانه حوالی خونه پیاده روی کردیم. هوا فوق العاده عالی بود.حدود ساعت 11 راه افتادیم به سمت رشت تا به خاله نسترن سر بزنیم . ناهار رو در رستورانی بین رشت لاهیجان حوالی کوچصفهان خوردیم. جای خیلی قشنگی بود. آترینا گلی هم به قول خودش از رستورانهایی که کفشاتو در میاری خیلی خوشش میاد(منظورش جاهایی که سنتیه و تخت و آلاچی...
18 خرداد 1393

158 - آترینا در باغ ایرانی (09/03/1393)

روز جمعه 9 خرداد که خاله نسترن هم از رشت اومده بود رفتیم دنبالشون که بریم باغ ایرانی تو خیابون شیخ بهایی . یکی دو هفته پیش یه عکس قشنگ از باغ ایرانی تو روز نامه گذاشته بودن که پر از لاله های زیبا بود. هر چند که فصل لاله ها گذشته بود ولی باز هم باغ زیبایی های خودشو داشت خصوصا اینکه هوا فوق العاده عالی بود. آترینا گلی خیلی بازی کرد کلی تاب و سرسره سوار شد و خیلی بهش خوش گذشت. این قسمتش مربوط به خارج باغ بود مشرف به اتوبان چمران که ما تا حالا نرفته بودیم و جالب بود . آترینا گلی به همراه بابا جون کل پله ها رو تا اتوبان رفت پایین تا ببینن کجای اتوبان چمران در میان! نرسیده به پل مدیریت میشه تقریبا!...
18 خرداد 1393

157 - آترینا در کاخ گلستان و بازار تهران(26/02/1393)

روز جمعه 26 اردیبهشت تصمیم گرفتیم با عمو بهرام اینا بریم سمت بازار بزرگ ! ساعت 11 عمو بهرام اینا اومدن دم خونه آترینا گلی و راه افتادیم به سمت بازار. ماشین رو تو یکی از کوچه های لاله زار پارک کردیم و پیاده راه افتادیم به سمت میدان توپخانه و بازار . گشتی تو کوچه مروی زدیم و عطر خریدیم. سوار به اصطلاح ماشین دودی شدیم و راه افتادیم به سمت بازار! آترینا و پارمیس حدود ساعت یک بود که رسیدیم به راسته بازار و پرسون پرسون رفتیم به سوی رستوران مسلم که خیلی زود پیداش کردیم! خیلی شلوغ بود و سنتی ولی انصافا غذای خوشمزه ای داشت خصوصا ته چین! آترینا گلی هم که طبق معمول ...
18 خرداد 1393

156 - آترینا در موزه دکتر حسابی و کافه شمرون(23/02/1393)

روز سه شنبه 23 اردیبهشت مصادف بود با روز پدر . باباجون رفته بود شمال و دایی نیما از بستک برگشته بود . ظهر رفتیم دنبال دایی نیما تا با هم ناهار بخوریم و یه گشتی هم در سطح شهر بزنیم این عکسو تو حیاط خونه باباجون از آترینا گرفتیم. برای ناهار تصمیم گرفتیم بریم رستوران سن میشل تو فرشته کنار شاندیز. شاندیز خیلی شلوغ بود 18 خانواده جلوی ما تو صف بودن. ما هم همون سن میشل رو رفتیم. بابایی و آترینا آترینا در حال غر زدن سالاد سزار دایی نیما و استیک رستوران خوبی بود ولی خوب خاص نبود بیشتر چشم انداز قشنگی د...
18 خرداد 1393

155 - سفر یک روزه به قزوین (18/02/1393)

روز پنجشنبه 18 اردیبهشت آترینا گلی با بابایی و مامانی ، خاله فریده ، عمو سید ، فاطمه و علیرضا برای بار دوم در زندگیش راهی سفر یک روزه به قزوین شدند.   فاطمه ، علیرضا و فاطمه صبح ساعت 7 از منزل راه افتادیم حدود ساعت 9:30 برای صرف صبحانه به مجتمع رفاهی آفتاب درخشان صحرا رفتیم . بعد از خوردن صبحانه نسبتا مفصل البته به غیر از آترینا برای بازدید از اماکن دیدنی راهی قزوین شدیم . اولین جایی که بازدید کردیم حمام قجر بود که تبدیل به موزه مردم شناسی شده.   آترینا عشق مامانی لباسها و فرهنگ قومیت های مختلف در این موزه به نمایش گذاشته شده.   نمایش مراسم تعز...
18 خرداد 1393