آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

181 - تولد سروش (04/10/1393)

روز پنج شنبه 4 دی ماه مصادف با کریسمس تولد آقا سروش گل پسر عمه آترینا بود. یک تولد گرم و خانوادگی! آترینا گلی حسابی با باران , سروش و مهیار و پارسا بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت! این هم میز شام با سلیقه عمه سمیه! بابایی آترینا! چند تا عکس از آترینا   ...
14 بهمن 1393

180 - جشن یلدا(30/09/1393)

ما مراسم یلدامونو امسال پنجشنبه 27 بهمن برگزار کردیم!  چون فرداش تعطیل بود! خاله فرانک اینا رو دعوت کردیم با بابا جون و خاله نسترن! یکشنبه شب هم که شب یلدای واقعی بود رفتیم خونه مامان ایران! اینجا آترینا قبل از اومدن مهمونا داره شعر حافظی روکه تو مدرسه یاد گرفته تو میکروفون تمرین می کنه تا جلوی مهمونا بخونه که البته نخوند! فرصت نشد! شعر سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد....... مهمونا یه خورده دیر اومدن! تو ترافیک مونده بودن! اینم میز شام! سبزی پلو ، ماهی ، آش انار ، گراتن بادمجان ، اسنک قارچ و کالباس و دسر! که تقریبا به همین شکل با قی موند و خورده نشد!   این حلوا...
10 بهمن 1393

179 - سفر به شمال(20/09/1393)

به مناسبت اربعین شنبه 22 آذر تعطیل بود. برنامه ریزی کردیم بریم شمال! بابا جون و خاله نسترن یکی دو روز زودتر رفته بودن تا در مورد تمدید مهمان شدن خاله نسترن تو تهران با رییس گروه بیهوشی دانشگاه گیلان ! ما هم چهارشنبه صبح راه افتادیم و ظهر به رشت رسیدیم و به باباجون و خاله نسترن پیوستیم.چند تا خونه دیدیم برای خاله نسترن و راه افتادیم به سمت لاهیجان! ناهار رو تو رستوران زیبا خوردیم. کباب ترش!!!!!!!!!!! خیلی عالی بود. حتی آترینا هم خورد! بهد از ناهار رفتیم خونه واستراحت کردیم. شب رفتیم پارک تا آترینا بازی کنه! صبح روز بعد ، بعد از کمی پیاده روی در هوای بی نظیر و پاک صبحگاهی تصمیم گرفتیم برای ناهار بر...
10 بهمن 1393

178 - جشن مدرسه آترینا(12/09/1393)

روز چهارشنبه 12 آذر مامانا و باباها به جشن مدرسه مهدوی دعوت شده بودن! از مدتی قبل آترینا می گفت که سورپریز داره برامون.   برنامه شامل هنرنمایی کلاس های مختلف بود. هر دو کلاس با هم یک نمونه از چیزایی که یاد گرفته بودن اجرا کردن. مثلا یک شعر انگلیسی ، یک شعر فرانسه ، نت های موسیقی ، شعر حافظ ، قرآن و .. فوق العاده عالی و افتخارآمیز بود. ...
10 بهمن 1393

177 - آترینا در گردهمایی همکلاسیای دانشگاهی باباجون(30/08/1393)

روز جمعه 30 آبان گردهمایی سالانه دوستای بابا جون(فارغ التحصیلان سال 47 دانشکده پزشکی دانشگاه تهران) در تالار مهربانی باشگاه انقلاب بود که بابا جون برای آترینا گلی ، بابایی و مامانیش کارت دعوت گرفته بود. بیشتر آقایون دکترا به همراه فرزند و نوه شرکت کرده بودن و آترینا تنها نبود. هر چند که کمی حوصلش سر رفت! در ابتدای مراسم یادی کردن از دوستانی که طی سال گذشته از دست رفته بودن که خیلی غم انگیز بود! و آقای دکتر مسلم بهادری که از معدود اساتید در قید حیات آن دوره بود سخنرانی کردن! بدلیل ماه محرم خبری از ارکستر و ... نبود فقط همه با هم با نواختن ویلون دو نفر از نوازندگان گروه ارکستر...
10 بهمن 1393

176 -یک روز قشنگ پاییزی در پارک ملت(13/08/1393)

روز سه شنبه مصادف با عاشورا با عمو بهرام اینا قرار گذاشتیم بریم پارک ملت! به محض رسیدن ما بارون زیبایی هم شروع به باریدن کرد که فوق العاده دل انگیز بود! با وجود بارش نسبتا شدید بارون کل پارک رو گشتیم ! البته با چتر! بارون قشنگی بود و پارک هم بسیار خلوت بود. همه تو صف نذری بودن. عمو بهرام مثل همیشه خندان! کنار این گلای زیبا هممون عکس گرفتیم! خاله نیکا تو کوله پشتی فلاسک چایی آورده بود زیر بارون چایی خوردیم ! چترا رو هم ببینید اون بالا! این اسکیت هم مال بچگی خاله نیکا بوده که پارمیس ازش استفاده می کنه و بچه ها اون روز کلی بازی کرد...
10 بهمن 1393

175 - گردهمایی دوستان دانشگاهی بابایی در باغ گیلاس(02/08/1393)

روز جمعه 2 آبان همکلاسی های دانشگاهی بابایی تو رستوران باغ گیلاس قرار ملاقات گذاشته بودن! آترینا به همراه بابایی و مامانیش ساعت 12:30 به محل قرار رسیدن وبعد از سلام و احوال پرسی با دوستان بابایی میزی رو برای نشستن انتخاب کردن! آترینا گلی با تعدادی از بچه های دوستان بابایی آشنا شد. آتوسا 11 ساله و فاطمه 4 ساله که البته اینا خونه ما اومده بودن قبلا ولی آترینا یادش نبود.کوچولو بود اون موقع! آریا 9 ساله که خیلی جنتلمن بود! ولی عکسی ازش نداشتیم.غذاشو دیر آوردن! یه خورده دلخور شد!   آترینا با بچه ها سرگرم شد و کلی بهش خوش گذشت! این عکسا رو هم قبل از حرکت تو حیاط خو...
6 آبان 1393

174 - تولد بابایی آترینا(24/07/1393)

امسال 24 مهر مصادف شده بود با پنجشنبه! تصمیم گرفتیم تولد بابایی رو تو خونه برگزار کنیم و مامان ایران اینا رو دعوت کنیم!   جالبه که آترینا گلی و مامانی برای تولد نگار دختردایی بابایی آترینا هم دعوت شده بودن که آترینا گلی به همراه باران خوشگله,مامان ایران و عمه سمیه و سروش به تولد رفتن که خیلی هم بهشون خوش گذشته بود! مکالمه ای بین مامانی و آترینا: مامانی آترینا: آترینا گلی خوش گذشت؟؟ آترینا گلی: اسم هر کی رو که برای کادو می خوندن باید بلند می شد و می رقصید! مامانی آترینا:تو چی کار کردی؟؟ رقصیدی؟؟ آترینا گلی:آره! دوبار رقصیدم! یک بار برای کادوی نگار یک بار هم برای کادوی مهیار خیلی هم...
30 مهر 1393

173 - تولد نازلی(10/07/1393)

روز پنجشنبه دهم مهر آترینا گلی و باران البته با خانواده به تولد نازلی دعوت شدند. نازلی نوه عمه مامان باران خوشگلست که به آترینا هم خیلی لطف داره همیشه! پنجشنبه بعد ازظهر حدود ساعت 7 آترینا به اتفاق مامانی و باباییش راه افتادند به سمت خونه نازلی اینا! ترافیک زیاد نبود و حدود ساعت یک ربع به هشت به محل تولد رسیدند. باران خوشگه زودتر رسیده بود و منتظر آترینا بود. به محض رسیدن آترینا , سه نفری آترینا,باران و نازلی به اتاق نازلی رفتن و کلی بازی کردن.   باران ، عمو پرویز بابای نازلی ، آترینا و نازلی مهربون!   اون شب باران و آترینا کلی رقصیدن حتی رقص چاقو رو هم انجام دادن. متوجه شدم آترینا ت...
14 مهر 1393