31-آترینا در آبعلی
آبعلی (نوروز 91) یه روز صبح در یک هوای عالی مامانی ،بابایی و آترینا گلی تصمیمی گرفتن برن آبعلی برف ببینند. آبعلی (نوروز91) آترینا وبابایی آترینا اون روز انقدر از این تیوب سوارهای محترم ترسیده بود که همش می گفت بریم. ناهار رو هم تو یه رستوران خیلی خوب خوردیم که اسمش یادم نیست . ...